– دیوارهی غربی علم کوه (بهمن ۱۳۹۸) به نقل از آقای فرشاد میجوجی:
تخت سلیمان منطقه ای وحشی و دور از دسترس اما به غایت زیبا و محسورکننده که دیواره هایی باشکوه و سترگ را به آغوش کشیده و میعادگاهی است برای عاشقان دیواره نوردی!
از دیواره های مختلفی که در این منطقه صعود کرده ایم از نظر بنده قسمت غربی علم کوه مکان منحصر به فردی است که دارای پتانسیل های ویژه ای برای انجام کارهای با ارزش و درخور می باشد، این منطقه دارای چهار قسمت از جمله:
_ دیوارهی هفت خوان
_ دیوارهی نگین
_ دیوارهی اصلی(غربی)
_ و برج تورنادو می باشد.
از چندین مسیر میتوان به کف یخچال دیواره غربی علم کوه رسید از جمله:
_ مسیر یخچال علم چال، گردنه یا قله شانه کوه
_ مسیر یخچال پاتخت، گردنه میان سه چال، گردنه یا قله شانه کوه
_ و دره سه هزار، روستای درجان می باشد.
برای نخستین بار در سال ۱۳۹۲ از گردنهی شانه کوه پا را فراتر گذاشته و به سمت یخچال غربی سرازیر شده بودم؛ مات و مبحوط چشم انداز زیبای دره سه هزار بودم که باد همچون تازیانه ای بر سر و صورتم فرود می آمد و بی رحمانه گوشزد میکرد پادشاه این قلمرو اوست و مدتهای مدیدی در این سرا حکمرانی می کند.
در سال 1394 به اتفاق تیمی جوان و با انگیزه از شهر قزوین توانستیم نخستین برنامه موفق را در این منطقه با گشایش مسیری با نام “بیداد” به ثمر برسانیم، شاهکاری با ارزش به ارتفاع 570 متر و با درجه سختی 5.12bc –A3+، این مسیر با 13 طول بر روی دیوارهی اصلی (غربی) نقش بسته است.
پس از چندین بار تردد در این منطقه برجی در حد فاصل دیوارهی اصلی و شانه کوه که رخ آن کاملا به سمت غرب و انتهای آن به ۳/۱ ابتدای مسیر گرده آلمان ها ختم میشود توجهم را جلب کرده بود.
پس از تحقیق و بررسی متوجه شدم تنها یک تیم به علت باد و سرمای زیاد بر روی آن تلاش ناموفقی داشته است، سال ۱۳۹۶ موفق به گشایش مسیری پاک و سریع بر روی این برج شدم، که نام آن را “سفر به دیگر سو” نهادیم، متراژ این مسیر حدودا به ۳۰۰ متر میرسد که فقط یک رول بولت در طول سوم و یک میخ در طول ششم نصب شد و برای سایر میانی ها و کارگاه ها از ابزار های گشتاوردی بهره بردیم.
پس از اتمام گشایش به قسمت دورکابی مسیر گردهی آلمانها رسیدیم و از آنجا به گردنهی شانه کوه و پس از آن به محل کمپ خود در علمچال بازگشتیم. نکتهی قابل توجه سرما و باد بی امان این منطقه نسبت به دیواره شمالی بود.
تیمی که چندین سال پیش تلاشی بر روی این برج داشته نام آن را “برج تورنادو” نامیده، که به حق این نام مناسب و زیبنده آن است. از پاییز ۱۳۹۶ مدام به فکر فعالیتی مجدد در فصل زمستان بر روی یکی از دیواره های علم کوه بودم، اما تا زمستان آن سال نتوانستم هدفی درخور و قابل اجرا برای خود تعریف کنم در نتیجه زمستان ۱۳۹۶ از دست رفت اما در تابستان ۱۳۹۷ تصمیم گرفتم برای فعالیتی زمستانه بر روی یکی از دو مسیر گشایش شده ام بر روی دیواره غربی علم کوه یعنی مسیرهای “بیداد” یا “سفر به دیگر سو” متمرکز شوم.
در ابتدا به علت وجود کتیبه های فراوان، مسیر بیداد را انتخاب کردم، چون در برنامه های زمستانه دیواره هایی که عمودی تر باشند به علت عدم وجود برف و یا قارچ برفی صعود آنها به مراتب ساده تر می شود.
در تابستان ۱۳۹۷ چهار حلقه طناب، بخشی از ابزارهای میانی و مواد غذایی مورد نیاز برنامه را در کف یخچال غربی بارگذاری کردم اما متاسفانه به علت آسیب دیدگی این زمستان را هم از دست دادم و این دومین زمستانی بود که قصد فعالیت در این منطقه را داشتم و موفق نمیشدم، مانده بودم با ایده ای که ۱۸ماه فکر مرا درگیر کرده بود، اما از پای ننشستم، از بهار ۱۳۹۸ زمان مناسبی تا زمستان مانده بود و وقت کافی داشتم تا از لحاظ ذهنی و جسمی روی خود کار کنم.
تابستان همان سال به منطقه رفتیم اما در کمال ناباوری به علت حرکت یخچال و جایجایی سنگها -که بسیار بیشتر از منطقه علمچال می باشد- از تجهیزات و بار هایی که تابستان سال گذشته در یخچال بارگذاری کرده بودیم خبری نبود، برای تهیه و حمل مجدد آن مقدار ابزار و بار تا منطقه باید زحمت و هزینه های زیادی پرداخت می شد.
به هر حال بخش زیادی از لوازمی را از دست داده بودیم که میتوانست چند قدم ما را در اجرای برنامه جلو بی اندازد، در مرداد سال ۱۳۹۸ نخستین فعالیت های خود را بر روی مسیر بیداد با هدف تمرین برای صعود زمستانی شروع کردیم. با برنامه ریزی و زمانبندی دقیق ظرف مدت سه روز پنج طول مسیر را به نیت از سرگیری فعالیت درشهریور ماه طناب ثابت گذاشتیم، در حالی در شهریور ماه به منطقه بازگشتیم که مدام در این فکر بودم که شرایط زمستانی روی این مسیرِ نفس گیرِ سرسخت با درجهی مصنوعی و طبیعی بسیار بالا و همچنین با متراژ طولانی چطور خواهد شد؟!
بزرگترین مشکل ما ۶ طول انتهایی مسیر بود! زیرا سنگهای ریزشی بسیار بزرگی بر روی یکدیگر قرار دارند که در زمستان بسیار برفگیر میشود و عبور از آن بسیار پر چالش تر و خطرناک تر از تابستان است. به هر حال نمیخواستم این زمستان را که ۳۰ ماه از شروع ایده آن میگذشت از دست بدهم. برای بار سوم در مهر ماه وارد منطقه شدیم.
طنابهای ثابتی را که بر روی دیواره اصلی قرار داشت جمع کردیم، این بار در محلی ایمن بر روی سنگی که میدانستم از تابستان ۱۳۹۴ تا کنون حرکت چندانی نداشت مقداری مواد غذایی، میخ و تعدادی کارابین بارگزاری کردیم. در نهایت تنها مسیر برج تورنادو یعنی “سفر به دیگرسو” را برای صعود زمستانه و همچینین به چالش کشیدن خودمان انتخاب کردیم، زمان به نیمه مهر ماه میرسید و فرصت اندکی تا اجرای برنامه در این منطقهی دور افتاده داشتیم.
20 آبان قصد داشتیم جهت بارگزاری و خارج کردن بار قبلی از زیر برف به منطقه برگردیم و مختصات دقیق مکان بارگذاری را نیز با GPS ثبت کنیم، اما شرایط ویژه برنامه و همچین کسالت نتیجه را طوری رقم زد که فقط توانستیم 17 کیلوگرم بار که فقط شامل مواد غذایی و چادر بود را تا پناهگاه سرچال برسانیم و همین شروع اولین مهرهی دومینو بود که تا روز اجرای برنامه درحرکت بود، از حیث بارگذاری عقب بودیم و از آن بدتر اینکه با شروع بارشهای زمستانه دیگر امیدی به پیدا کردن بارهای کف یخچال غربی نداشتیم، برایمان مشهود بود برنامه های بارگذاری و تدارکاتی با شکست کامل مواجه شده است.
دگر بار در نیمه آذر ۱۳۹۸ با هدفی مشابه برنامهی قبلی در شرایط کاملا زمستانی وارد منطقه شدیم. هدف این برنامه رساندن بارها از سرچال به کف یخچال غربی و در صورت مساعد بودن شرایط جوی و زمانی جستجوی تجهیزات و بار از دست رفته بود، حجم برف منطقه نسبتا زیاد بود و بارش جدید باعث شده بود که بعد از هشت ساعت و سی دقیقه به زیر سرچال برسیم. نقاب بزرگی بر پیشانی زیر پناهگاه سرچال بسته شده بود و نفرات جلو برای پرهیز از برفکوبی سنگین و نزدیک کردن مسیر تصمیم گرفتند از مسیری مستقیم از زیر پناهگاه که درگیری با سنگ داشت صعود کنند.
ناگهان خط بهمن از بالای سر آنها شکست وکل نقاب که حدود ۱۰۰متر عرض داشت فرو ریخت. نظاره گر بچه ها بودم تا ببینم کجا از حرکت می ایستند خوشبختانه آنها در حاشیه ی این بهمن عریض بودند و فقط چند متری همراه با بهمن سر خوردند و متوقف شدند، به آنها که رسیدم حال و اوضاع خوبی داشتند و همگی به فکر مسیری ایمن و جدید برای رسیدن به پناهگاه شدیم. در منتها علیه سمت چپ از روی مورون های یخچالی سوار بر یخچال شدیم و مقداری جلوتر از سمت راست فرود آمدیم و از مسیری ایمن به سرچال رسیدیم.
صبح روز دوم در هوایی بسیار سرد به سمت علمچال حرکت کردیم، اندکی پس از پناهگاه یکی از اعضای تیم سرمای شدیدی در پاهای خود احساس میکرد که میتوانست بسیار خطرساز باشد در نتیجه به سرچال بازگشتیم و این انتهای دومین بارگزاری ناموفق ما بود. بارهای فعلی را کنار بارهای قبلی گذاشتیم و همگی به پایین برگشتیم.
پیش بینی میکردیم در برنامه اصلی به ۵ الی ۷ نفر کوهنورد آماده احتیاج داریم تا هم بتوانیم بارهای برنامهی اصلی را به بالا منتقل کنیم و هم تمام ۲۵ کیلوگرم وسایلی که در سرچال بود را به یخچال غربی منتقل کنیم.
گزارش برنامه اصلی
در نهایت تیم اصلی با چهار نفر که متشکل بود از آقایان: محسن سعید زاده، مهدی تحویلدار، علی منصوری و فرشاد میجوجی(سرپرست) بسته شد.
قرار شد پنج نفر از کوهنوردان قزوینی و دو نفر از کوهنوردان زنجانی برای امر بارکشی و برفکوبی در ۲ روز ابتدای برنامه ما را یاری کنند. یک هفته مانده به زمان اجرای برنامه دوستان قزوینی به دلائل مختلف از جمله آسیب دیدگی، عدم اخذ مرخصی و دیگر مشکلات یک به یک تا ۲۴ ساعت مانده به برنامه حضور خود را که مسجل و قطعی بود کنسل کردند و ما مانده بودیم با بارهای سنگین و نفرات کم!
البته ۲ کوهنورد زنجانی آقایان بهادر احمدی و رضا جعفری بسیار توانمند و قوی ظاهر شده و کمک بسیار موثری در اجرای برنامه داشتند، طی جلسه ای که شب قبل از برنامه داشتیم قرار شد از دو کوهنورد مورد اطمینان محلی برای بارکشی کمک بگیریم و جای خالی بچه های قزوین را با آنها پر کنیم. پس از هماهنگی های لازم و تجهیز کردن آنها دوشنبه ۷ بهمن ماه همگی در قرارگاه ونداربن مستقر شدیم.
از آقای سجاد سعدی پور(مدیریت فروشگاه ستاره شرق ) تشکر میکنیم که هماهنگی لازمه با فرمانداری کلاردشت را جهت بازگشایی و پاکسازی جاده ونداربن از بهمن های ریخته شده را انجام دادند، تا بتوانیم تا قرارگاه ونداربن را با ماشین پاترول طی کنیم، این کار روحیه و انرژی بسیار مثبتی به تیم ما منتقل کرد. در قرارگاه بارها را تقسیم کرده و منتظر کوهنوردان محلی بودیم در کمال ناباوری فقط یکی از کوهنوردان محلی به ونداربن آمد و باری که برای ۸ نفر تنظیم و تقسیم شده بود را مجددا باید برای ۷ نفر آماده میکردیم.
کارها انجام شد و در نهایت ساعت ۹ شب همگی به امید فردای بهتر به خواب رفتیم.
سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۹۸
ساعت ۳ بامداد از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه در حالی که آمادهی حرکت بودیم ناگهان شوک دیگری بر ما وارد شد! کوهنورد محلی همراه ما از سمت خانواده خود حسابی تحت فشار قرار گرفت که پا به کوه نذارد! علتش آن بود که سه روز پیش در منطقهی کرماکوه یکی از کوهنوردان محلی دچار حادثهی منجر به فوت شده بود.
ناچار بودیم بار او را نیز بین باقی نفرات تقسیم کنیم، کوله پشتی ها حدود ۳۰ الی ۳۵ کیلوگرم شد، در این مسیر پر برف و سرد تنها شانسی که آوردیم این بود که مسیر در روزهای پیش برفکوبی شده بود. ساعت ۳:۴۵ حرکت کردیم و سه ساعت بعد به کشتی سنگ رسیدیم.
وضعیت مسیر از لحاظ بهمن تقریبا ایمن بود و علی رقم بار سنگینی که داشتیم ساعت ۱۰:۱۵ زیر لیزونک بودیم، همین هنگام اولین ملاقاتمان با آفتاب رقم خورد! دمای هوا به طرز محسوسی افزایش یافت و توانستیم در گرمای فرح بخش آن مقداری استراحت کنیم. در نهایت پس از حدود ۹ ساعت کوهنوردی سنگین ساعت ۱۲:۱۵ به پناهگاه سرچال رسیدیم،
به نسبت تجارب زمستان های قبلی ای که داشتیم برایمان زمان قابل قبولی بود، بی درنگ مشغول پخت غذا و آب کردن برف شدیم تا قوای از دست رفته مان را بازگردانیم.
چند ماه بود که انتخاب مسیر برای دسترسی به شانه کوه، از علم چال یا پاتخت فکر و ذهنم را درگیر کرده بود، با افراد با تجربهی زیادی مشورت کرده بودم، مسیر علم چال خطر بهمن نداشت اما طولانی تر بود، مسیر پاتخت کوتاه تر بود اما خطر بهمن داشت و همچنین در انتهای آن با شیب بسیار تندی مواجه میشدیم. همچنین علاوه بر بارهای امروز برای فردا حدودا نفری ۵ کیلوگرم از بارگزاری های پیشین که در سرچال مانده بود هم اضافه می شد درنتیجه کوله هایی که فردا به دوش خواهیم کشید بیشترین وزن خود را خواهد داشت و از طرفی نفرات کمکی قرار بود تا ساعت ۱۳ ما را همراهی کنند و شب را به سرچال بازگردند.
با احتمالات زیادی در ذهنم مواجه بودم و سعی می کردم آنها را دقیق بررسی کنم ضمن اینکه توان تیم را هم باید مدنظر قرار می دادم اگر از مسیر علمچال میرفتیم در بهترین شرایط ممکن بود به علت طولانی بودن مسیر و کمبود زمان تیم کمکی نتواند در زمان مقرر به شانه کوه برسد، به این معنی بود که کار لوجستیک و بارکشی در روز سوم برنامه نیز ادامه پیدا میکرد.
در عوض در مسیر پاتخت مشکل کمبود زمان نداشتیم ولی این احتمال وجود داشت به علت وجود بهمن و یا نقاب برفی در انتهای مسیر نتوانیم به شانه کوه برسیم و مجبور به بازگشت شویم و نیروی کمکی را هم از دست بدهیم و به نوعی کل برنامه از چهارچوب زمان بندی مدنظرمان خارج میشد.
در نهایت مسیر پاتخت را انتخاب کردیم! یا بسیار به موقع و عالی رقم می خورد یا شکست میخوردیم و به سرچال باز می گشتیم و کل برنامه را از دست می دادیم. ساعت حرکت را ۴ صبح مشخص کردیم و پس از صرف شامی مختصر در ساعت ۸:۴۵ به کیسه خواب هایمان رفتیم.
چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۸
ساعت ۲:۳۰ بامداد از خواب برخواستیم و پس از جمع آوری وسایل و صرف صبحانه ساعت ۴ از پناهگاه سرچال خارج شدیم. هوا خوب بود، به آرامی مسیر یخچال پاتخت که مستقیم به سمت دیواره ی آن است را از سرچال پیش گرفتیم. ابتدا اندکی از راست مسیر را پیمودیم(از دامنه سیاه قوک)سپس کمی به سمت چپ و کف دره سرازیر شدیم و در نهایت سوار بر روی مورن های یخچالی مسیر بین میان سه چال و دیواره پاتخت را پیمودیم.
برف در اکثر مکانها سفت بود، با طلوع خورشید اندکی ابر بر روی قله و دیوارهی علم کوه پدیدار شد که میتوانست اخبار خوبی را برای ساعت های بعدی روز نداشته باشد.
در نهایت حدود ساعت ۹ بود که به انتهای یخچال پاتخت رسیدیم. دهلیزها به نظر برف ثابتی داشتند از انتهای کاسه به سمت چپ متمایل شدیم که سنگهای بیشتری بیرون زده بود، پس از صعود شیبی نسبتا زیاد به مکانی رسیدیم که حدود یک سوم مسیر تا گردنه ی میان سه چال (ما بین قله شانه کوه و قله میان سه چال) مانده بود، شیب و حجم برف رفته رفته زیادتر می شد تا جایی که دیگر حجم برف تا سینه یک فرد بالغ می رسید و سمت راست در صورت تراورس و ادامه دادن صعود باید درگیر بهمن قریب الوقوعی می شدیم.
تنها راه ایمن عبور از تیغه های سمت چپ بود که مستلزم ریختن طناب بود. محسن سعیدزاده بی درنگ طناب را به خود بست و این تیغه حدودا ۳۰متری که توام با ریزش سنگ بود را صعود کرد و طناب را به دور سنگی مهار کرد تک به تک با استفاده از طناب از این قسمت عبور کردیم، پس از آن حدودا ۱۰۰ متر از انتهای این شیب نفس گیر باید طی می شد تا به انتهای یک نقاب کوچک برسیم،حدود ساعت ۱۱:۱۵ همگی به سلامت به گردنه میان سه چال رسیدیم و یکی از قسمتهایی که بسیار ذهنم درگیر آن بود به اتمام رسید.
هوا کم کم تغییر کرد و بارش برف شروع شد. مسیر مملو از تله برفی هایی بود که مابین سنگها را پر کرده بود و ناگهان خالی می شد و خارج شدن از چاله ها با بار سنگین کاری بسیار دشوار بود، هر چه مسیر سمت راست و نزدیک پرتگاه منتهی به پاتخت را انتخاب میکردیم با حجم برف کمتری مواجه می شدیم. بالاخره در ساعت ۱۳ در زیر باد شدید و بارش برف همگی به شانه کوه رسیدیم.
نفرات کمکی بارهای خود را در این نقطه قرار داده و همراه با آرزوی موفقیت برایمان از همان مسیری که آماده بودیم راه سرچال را پیش گرفتند. به علت سرمای شدید امکان استراحت وجود نداشت، فقط توانستیم روی بارها که قرار بود چند روزی ابن جا بمانند را سنگچین کنیم و از آنجا به سمت یخچال غربی حرکت کردیم. به محض سرازیر شدن باد دانه های برف را مانند سوزن به پوست صورتمان شلیک میکرد و شدت برف نیز بیشتر شده بود، مسیر فرود را کمی مایل به چپ انتخاب کردیم و با عبور از قسمتی بهمنی به نقطه ای رسیدیم که دیگر نه راه پس بود و نه راه پیش!
در هوای مه آلود و بارشی خود را بر روی نقابی دیدیم که پایینش دیواره ای حدودا ۲۰متری قرار داشت و پشت سرمان هم بهمنی وجود داشت که دقایقی قبل با ترس و لرز از آن عبور کرده بودیم و دیگر جرات بازگشت نداشتیم.
محسن به امید یافتن مسیری ایمن اندکی از لبه نقاب به سمت شانه کوه بالا رفت اما موفق نشد، حدودا نه ساعت بود که با بارهای بسیار سنگین و چالشهای فراوان از سرچال حرکت کرده بودیم و در این هوای طوفانی به این نقطه رسیده بودیم مطمئن بودیم با عبور از این نقاب و با توجه به دیواره پیش رو، به دهلیزی میرسیم که در تابستان برای رسیدن به یخچال غربی رفت و آمد میکنیم، به ناچار کارگاهی از یک منقار سنگی گرفتیم و علی نفر اول با حمایت طناب بر روی نقاب رفت، محکم تر از آن چیزی بود که به نظر میرسید!
فرود خود را شروع کرد و بعد از حدود ۴۰ متر فرود که شامل شیب تند برفی و در انتها دیواره ای خفته بود به کف دهلیز رسید، یک به یک فرود رفتیم و بعد از کشیدن طناب تقریبا چالش رسیدن ما به کف یخچال در این منطقه دور افتاده حدود ساعت ۱۵ به اتمام رسید، هوا کم کم بهتر شد، همگی محو تماشای این منطقه شده بودیم. از سمتی قله تخت سلیمان و شانه کوه، از سمتی دیواره نگین، از سمتی یخچال اسپیلت، در روبروی کمپ، دیوارهی اصلی و در نهایت برج تورنادو خودنمایی میکردند.
بچه ها مشغول تخت کردن جای چادر شدند و من از فرصت استفاده کرده و با میل سونداژ به دنبال باری که در مهرماه گذاشته بودیم رفتم در کمال ناباوری گوشهی پارچه ای که بر روی بارها کشیده بودیم بیرون بود وبه راحتی توانستیم بار ها را که شامل چهار حلقه طناب، تعدادی میخ، یک چکش و چند کارابین بود را پیدا کنیم به هرصورت چادرها برپا و فیکس شد و قرار شد من، محسن و مهدی در یک چادر باشیم و علی در چادر دیگر اما برای صرف وعده های غذایی به چادر ما بیاید.
قرار شد فردا صبح من و محسن با مقداری وسایل فنی برای شروع صعود به سمت دیواره حرکت کنیم، مهدی و علی نیز به قله شانه کوه بازگردند و مابقی بارها را به کمپ منتقل کنند، پس از صرف شام
و آب کردن برف حدود ساعت ۲۱ همگی از فرط خستگی به داخل کیسه خواب هایمان رفتیم.
پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۸
شب تا صبح گاهی باد شدت میگرفت اما ساعت ۷صبح که بیدار شدیم هوا نسبتا خوب بود، صبحانه ای صرف کردیم و با محسن مشغول تفکیک لوازم فنی شدیم، هدف ما امروز صعود ۲ طول از دیواره و در صورت نیاز ثابت کشی پای دیواره بود، طبق قرار روز قبل، ساعت ۸:۱۵ همگی با اهدافی مشخص کمپ را ترک کردیم با شناختی که علی از قله تخت سلیمان و شانه کوه داشت از مسیری ایمن و کم برف قله شانه کوه را صعود کردند و پیش از ساعت ۱۳ تمامی وسایل را به کمپ آورده بودند.
قسمت اول طول یک شکافی ممتد و بدون عوارض بود که کراکس دو طول پیش روی ما بود، محسن پس از یک ساعت و نیم طول یک را به پایان رساند و بلافاصله با روحیه ای مناسب طول دوم را شروع کرد، ساعت حدود ۱۵ هر دو در کارگاه طول دوم بودیم، بیشتر جاهای طول یک و دو شکست های نسبتا زیادی داشت که همگی مملو از برف بودند و نیاز بود پیش از نصب میانی شکاف ها از برف تمیز شوند.
این باعث میشد سرعت کار کم شود، طول سوم به نسبت کوتاه تر بود ولی بیشتر قسمت های آن تنوره ای است که مملو از برف بود، تنها رول مسیر در اواسط این طول قرار داشت، برخلاف اینکه تصمیم داشتیم دو طول صعود کنیم با سرعت خوب محسن زمان زیادی در دست داشتیم و همین وسوسه ایی بود تا طول سوم را نیز صعود کنیم.
تجربه نشان داده در این نوع برنامه ها علیرغم خستگی بارکشی در روزهای اول اگر کار دیواره را قوی شروع کنیم در روزهای بعدی که سرعت و توان به صورت تصاعدی افت میکند با حجم کار کمتری مواجه خواهیم شد.
عمیقا دوست نداشتم امروز سرطناب صعود کنم اما تمام سعی خودم را کردم بر این حس چیره شوم؛ مسیراصلی امکان کمی برای نصب میانی داشت و همچنین برف سنگینی در تنوره ی میان مسیر وجود داشت، از شکافی موازی که مستقیم از بالای کارگاه شروع میشد مشغول ابزار گذاری و صعود مصنوعی شدم، بعد از حدود ۸ متر صعود به سنگی که ابعادش حدود ۲ برابر قد خودم بود رسیدم که کاملا رها و معلق بود با دست ضربه ای به آن زدم، حرکتی چون آونگ داشت با احتیاط کامل از کنارش عبور کردم و بعد از ۱۰ متر صعود به سکویی که کارگاه سوم بود رسیدم.
تسمه ای که همراه با کارابین در تابستان ۱۳۹۷ به دور این سنگ انداخته بودم را چک کردم و دور سنگ چرخاندم، به این علت که اگر زوایای تیز سنگ تسمه را آسیب دیده کرده دوباره به آن نقاط ضعیف بر روی لبه تیز فشاری وارد نشود از طریق بیسیم آیاز را از وضعیت خودم و کارگاه مطلع کردم و به او گفتم میتواند فرود برود و خود نیز بعد از مرتب کردن ابزار ها و کارگاه شروع به فرود کردم، ساعت حدود ۱۶:۳۰ باد شدیدی شروع به وزیدن گرفت، از بالای سرم پودر برف همانند آبشار سرازیر می شد بی درنگ حمایل و ابزارهای روی آن را درآوردم و روی کارگاه آویزان نمودم.
موقع فرود میانی ها رو جمع کردم و در دو نقطه ریبیلی جهت جلوگیری از سایش طناب در زمان صعود و فرود در روزهای بعدی برنامه نصب کردم، همچنین به ترتیب طول دوم و اول را نیز جهت یومار زدن فردا آماده کردم و در انتها از یک منقار سنگی پای دیواره طنابی ۵۰ متری به صورت مستقیم زیر یخچال دیواره کشیدم، تا مانند امروز مجبور نشویم مسیری طولانی و جان فرسا را که غالبا تراورس بود تا پای مسیر طی کنیم.
در انتهای طناب ثابت دیواره که بر روی یخچال بود یکی از باتوم هایم را به صورت قائم کوبیدم و طناب را به آن متصل کردم علت این کار جلوگیری از گم کردن طناب بر روی یخچال بود باد به قدری شدید بود که ممکن بود طناب ما را زیر برف مدفون کند همانطور که رد پای ما بعد از گذشت ساعتی پر شده بود.
محسن در محلی از کف یخچال آنتن پیدا کرد، و خلاصه گزارشی از فعالیت امروز را مخابره کرد. توام با غروب آفتاب هر دو خسته اما بسیار خوشحال از عمده کاری که امروز انجام داده بودیم، به کمپ رسیدیم علی و مهدی با چای گرم و مواد خوراکی از ما پذیرایی کردند، آنها هم امروز باری حدود ۴۰ کیلوگرم را از شانه کوه به کمپ آوره بودند.
دمای امروز بین ۲۵ الی ۳۲ درجهی منفی متغیر بود و باد با سرعت گاهی تا ۴۰ کیلومتر بر ساعت از حدود ساعت ۲۳ شروع به وزیدن کرده بود.
محسن وضعیت جوی چند روز آینده را از طریق تماس تلفنی جویا شده بود و این احتمال وجود داشت که از ۲۴ تا ۴۸ ساعت آینده یعنی از اواخر روز جمعه تا شنبه شب باید منتظر طوفانی شدید باشیم که سرعت باد تا ۹۵ کیلومتر بر ساعت خواهد رسید. روز جمعه قصد استراحت داشتیم، که در حقیقت احتیاج بود پس از سه روز سنگین و پرفشار اندکی ریکاوری کنیم.
ولی در صورت استراحت روز بعدش را هم به علت خرابی هوا مجبور به ماندن در کمپ بودیم. در نهایت خرد جمعی این تصمیم را اتخاذ کرد تا روز آینده نیز بر روی دیواره کاری انجام شود. مهدی برای روز بعد اعلام آمادگی کرد و من هم با توجه به شناختی که از طول پیش رو داشتم اعلام آمادگی کردم، محسن و علی قرار شد فردا کارهای کمپ که برخی از آنها شامل آب کردن برف، خشک کردن لباس و کیسه خواب ها بود را انجام دهند.
پس از صرف شام همگی در ساعت ۲۱ به این امید اینکه فردا طول چهارم که یکی از کراکس های فنی مسیر بود را صعود کنیم به کیسه خواب هایمان رفیتم.
جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۹۸
ساعت ۷ بیدار شدیم، مهدی ست لباس پر شامل کت، شلوار و دستکش بود را به تن کرد تا برای چندین ساعت حمایت طاقت فرسا آماده شود، قرار بود علی جهت حمل طناب هایی که قرار بود در طول چهار و پنج فیکس شود تا طول یک همراه ما بیاید و همچنین با توان بدنی بالا تمام مسیر را نیز تا ابتدای طناب ثابت یخچال برف کوبی کند.
مهدی و علی به وسیله یومار به کارگاه یک رسیدند و بعد از فرود علی من هم سوار بر طناب شدم تا صعود را شروع کنم. ساعت ۹:۳۰ بود که من و مهدی هر دو در کارگاه سوم بودیم، سرما و باد واقعا آزار دهنده بود، فقط دوست داشتم زودتر کار ست کردن ابزارها بر روی هارنسم تمام شود، نزدیک به ساعت ۱۰ صعود را شروع کردم، با عبور از یک کنج ۱۲ متری به فیس خفته ای
رسیدم که دیگر از این نقطه تا کارگاه دیدی روی حمایتچی نداشتم. چند باری مهدی را صدا زدم تا از وضعیت دستها و پاهای او را از لحاظ سرما مطلع شوم که خداروشکر وضعیت خوبی داشتند. طول چهارم ۴۲ متر بود که عاری از هر گونه میانی ثابت بود و باید تماما به صورت ابزار گزاری صعود می شد، در انتها حتی کارگاهی هم وجود نداشت، قسمت هایی را با تبر یخ صعود کردم اما بزرگترین مشکل وزش باد و ریختن پودر برف از بالا بود که باعث تنگی نفس و سرفهی شدید می شد. برودت هوا امروز ۲۴ الی ۲۹ درجه منفی بود و نسبت به دیروز کمی هوا بهتر و قابل تحمل تر بود.
سبک صعود نه صرفا مصنوعی و نه صرفا درای تولینگ بود، هر آنچه در چنته داشتم از انواع تکنیک های مختلف برای فرار از محلکهی پیش رو استفاده می کردم، گاهی چند متر درای تولینگ و گاهی چند متر یا حتی چند سانتی متر مصنوعی صعود میکردم در نهایت به مکان بن بستی رسیدم که نه امکان صعود مصنوعی و نه درای تولینگ و نه حتی صعود طبیعی وجود داشت، به ناچار متوسل به کارهای ابداعی شدم برای مثال ترکیب تبر یخ و پله رکاب یکی از آنها بود.
به نحوی که تبر یخ را به لبه ای گیر می دادم و همانند هوک پله رکاب را به نقطه پایین آن متصل می کردم و بر روی آن بلند میشدم، به هیچ وجه دوست نداشتیم به خاطر ضعف و ناتوانی در صعود رولی به این مسیر پاک اضافه کنیم به هر ترتیب پس از سه ساعت و نیم توانستم این طول دشوار را به اتمام برسانم و به کارگاه چهارم برسم.
با یک عدد کیل و تنها فرند باقی مانده برایم کارگاهی دایر کردم، طناب رابط را جمع کرده و نگاهی به طول بالای سرم داشتم که دشوار ترین طول مسیر بود، رمق و توانی حتی برای صعود ذهنی آن و تصور اینکه در حال حاظر بخواهم درگیر آن بشوم برایم نمانده بود.
ساعت از ۱۳:۳۰ گذشته بود به مهدی گفتم میتواند به کمپ برگردد، شروع به مرتب کردن کارگاه نمودم، طناب رابط را حلقه کردم و تبر یخ را در شکافی مناسب قرار دادم و فرود را شروع کردم، میدانستیم که از اواخر امروز باد و طوفان شدیدی شروع می شود و تا فردا شب ادامه خواهد داشت به همین دلیل به هر ریبیلی که میرسیدم اضافه طناب آنها را فیکس میکردم تا باد و طوفان باعث سایش و آسیب دیدن طناب نشود.
میانی های طول چهار را جمع کردم و تمامی آنها را بر اساس سایز و اندازه بر روی دیزیچین مرتب کردم، در اوج خستگی زمانی که برای مرتب کردن ابزارها صرف میکنم آرامش خاصی نسیبم میکند، میخ ها و کارابین ها را بر اساس نوع و در نهایت کوییکدرا ها را به تفکیک بر روی حلقه های دیزیچین مرتب کردم، طناب های صعود را بعد از جمع کردن بر روی یکی از حلقه ها آویزان کردم و یک سوی دیزیچین را به فرند کارگاه و جهت دیگرش را به میخی که با دست در شکاف دیگری کاشته بودم آویزان کردم.
با فرود به انتهای طناب ثابت کف یخچال رسیدم گل باتوم را خارج کردم و در حد توان سخمه آن را محکم در برف فرو کردم و ته طناب را هم محکم به آن بستم تا باد و برف طناب را از مسیر خارج نکند و یا در صورت دفن شدن زیر برف بتوانیم با دیدن باتوم آن را پیدا کنیم، ساعت حدود ۱۵:۳۰ همگی در کمپ بودیم.پس از صرف مختری غذا و نوشیدنی گرم حدود ساعت ۱۶ بود که تند بادی شروع به وزیدن کرد و ابرهای سیاه دور دست تمام آسمان را پوشاندند و این شروع طوفانی بود که منتظرش بودیم.
هر چهار نفر در چادری که کاملا محار شده بود قرار داشتیم ناگهان باد چنان شلاقی بر پیکیره چادر وارد کرد که در عرض چند ثانیه چادر را به همراه ما چهار نفر از زمین جابجا کرد.
اگر این اتفاق به جای لحظه ای کوتاه در حدود ۳۰ ثانیه به طول میانجامید نمی دانستیم چطور میتوانستیم زنده بمانیم بعد از دقایقی کوتاه تمامی محارهای چادر در یک سمت پاره شد و روکش قسمت انباری که خروارها برف روی آن ریخته بودیم از زیر برف خارج شد، بر چشم برهم زدنی همه از چادر بیرون رفتیم صحنه ای که دیدم بسیار غیر منتظره بود چادر در بخشی از پوش پاره شده و بندهای مهار چادر در هوا سرگردان بودند و روی تمامی وسایل از جمله کوله پشتی ها، کفش ها و مواد خوراکی که در قسمت انباری بود برف نشسته بود اگر دیر اقدام کرده بودیم ضمن از دست دادن برنامه امکان نداشت شب را تا صبح بتوانیم به سلامت بگذاریم.
به ناچار در کوران باد و طوفانی که گاهی مجال ایستادن هم نمیداد باید چادر را احیاء میکردیم، محسن شروع به فیکس کردن چادر با طناب صعود شد، من و علی شروع به درآورن غالب برفی با بیل کردیم تا بتوانیم دیواری برفی کنار چادر بوجود آوریم، بوی شرایط بحرانی را به وضوح حس میکردیم با این که از طوفان اطلاع داشتیم اما انتظار خرابی هوا در عرض چند دقیقه به این صورت را نداشتیم.
به هر حال بعد از حدودا یک ساعت و نیم توانسیتم چادر را در جای خود تثبیت کنیم و همگی خسته و درمانده به داخل چادر برویم حجم برفی که از میان ریز ترین درزها به داخل آمده بود خارج از تصورمان بود، بر روی تمامی البسه و کیسه خواب ها پودر برف وجود داشت و در صورت روشن کردن چراغ برای پخت و پز حرارت ناشی از آن تمام پودر برف داخل چادر را آب میکرد و باعث میشد تمام کیسه خواب ها و لباس ها خیس شده و شرایط شبمانی را بحرانی و خطرناک کند.
امکان باز کردن زیپ چادر و بیرون رفتن هم بسیار دشوار بود زیرا هر بار که به بیرون میرفتیم علاوه بر حجم برفی که باد موقع باز کردن زیپ به داخل چادر می ریخت، برف به لباس ها میچسبید و امکان تمیز کردن آن نیز به راحتی وجود نداشت.
شروع به تراشیدن برفک های دیواره چادر کردیم که با هر تکان بر روی ما می ریخت چند ظرف از این برفک ها که ناشی از بازدم خودمان و یا بخار آب بود را جمع کردیم و کم کم هرکس مشغول به تمیز کردن وسایل خود از برف شد.
هوا کاملا تاریک شده بود و از حدود ساعت ۱۶ بدون لحظه ای وقفه در حد توان برای بقا و موفقیت برنامه مبارزه میکردیم شرایط مان کمی بهبود پیدا کرده بود، هر کدام در گوشه ای از چادر نشسته بودیم و مقداری از فشار باد را حفظ میکردیم به علت شکل و حالتی که یخچال غربی دارد جهت باد هر لحظه تغییر میکند، حرکت چرخشی و دورانی باد کاملا محسوس بود، در نهایت در ساعت ۲۰ مهلتی پیدا کردیم تا اندکی برف آب کنیم و یک وعده غذایی بخوریم.
پس از آن علی به چادر خود رفت، نگرانی ما برای او که چادری ضعیف تر داشت از خودمان بیشتر بود اما قرار شد در شرایط بحرانی چادر خودش را رها کرده و پیش ما بیاید؛ تا صبح خواب خوبی نداشتیم، هر لحظه این احتمال می رفت چادر را از دست بدهیم اما گاهی باد فروکش می کرد تا بتوانیم نفس راحتی بکشیم.
شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۸
ساعت ۷ از کیسه خواب ها بیرون آمدیم همچنان باد و طوفان وجود داشت، علی نیز وضعیت مناسبی داشت، حدود ساعت ۹ بود که با تلفن ثریا تماسی با شهسوار گرفتیم و متوجه شدیم که از امروز بعدازظهر سرعت باد و طوفان فروکش میکند و در عوض جای خود را به بارشی حدود ۲۵ الی ۳۰ سانتی متری می دهد که تا فردا صبح این بارش ادامه خواهد داشت روز پنچم برنامه بود و کم کم برنامه به اصطحلاک و فرسودگی می رسید.
علی رغم اینکه خود را برای ۱۱ روز فعالیت آماده کرده بودیم اما باد و طوفان واقعا مستحلک کننده و جان فرسا تر از آن بود که پیش بینی کرده بودیم، حدودا یک و نیم روز زمان نیاز داشتیم تا صعود به اتمام برسد و همچنین با وضعیت آشفته ای که در کمپ داشتیم نهایتا ۲ شب هم میتوانستیم در این منطقه دوام بیاوریم.
در طول روز حدودا یک ساعت نزدیک به ساعت ۱۳ آفتاب داشتیم آن هم در هوایی صاف و بدون ابر که در این زمان کوتاه امکان خشک کردن کیسه خواب ها و سایر تجهیزات خیس وجود نداشت.
با هم فکری هم تصمیم گرفتیم فردا صبح زود به سمت دیواره حرکت کنیم و تا حد توان تلاش کنیم و فارق از هر نتیجه ای فردا، شب آخری باشد که در این کمپ می مانیم و پس فردا صبح به سمت پایین سرازیر شویم.
مدام تصاویر طول های پیش رو یکی پس از دیگری در جلوی چشمانم ظاهر میشد، فکر و روانم حسابی مشغول بود، به دنبال راهی بودم که در حداقل ترین زمان ممکن چهار و نیم طول باقی مانده را صعود کنیم، از انتهای مکانی که قرار داشتیم حدودا ۴۵ متر صعود عمودی و در انتهای آن حدودا ۱۵ متر شیب منفی و پس از آن تیغه ای با شیب کمتر ما را به انتهای دیواره میرساند.
با افکار پیچیده مبنی بر این که آیا امکان اتمام کار در این روز پر کار وجود خواهد داشت یا خیر روز را در چادر سپری کردم، هر ساعتی که میگذشت هوا آرام تر می شد اما بارش شدت می گرفت.
بعدازظهر جلو و اطراف چادر را از برفی که باریده بود پاک کردیم و لوازم مدفون شده زیر برف را خارج کردیم، چند تایی از بلوک های برفی چیده شده در اطراف چادر از شدت باد ریخته بود آنها را نیز ترمیم کرده و آماده صرف شام مفصلی شدیم.
علی پیشنهاد چلو گوشت ای را داد که خودش زحمت پخت آن را کشیده بود، محسن آب جوش را مهیا کرد تا هم چایی بنوشیم و هم برای صرفه جویی در زمان فلاسک ها را برای فردا صبح پرکنیم.
قرار گذاشتیم صبح با روشن شدن هوا از کمپ بیرون بزنیم تا در صورت مه آلود بودن هوا مسیر درستی که ایمن و عاری از بهمن باشد تا پای دیواره را انتخاب کنیم ساعت ۲۰:۳۰ آماده خوابیدن شدیم به امید اینکه فردا بتوانیم صعود را به اتمام برسانیم.
یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۸
ساعت ۵:۳۰ بامداد بیدار شدیم. شب قبل کفش ها و دستکش هایی که خشک کرده بودیم را داخل کیسه خواب گذاشته بودیم تا هم دمای بدن شود. پس از صرف صبحانه ساعت ۶:۲۰ از چادر بیرون آمدیم.
و پس از پوشیدن هارنس ساعت ۶:۳۰ در اندک نوری که در منطقه وجود داشت به سمت دیواره حرکت کردیم از باد و بارش خبری نبود اما تا زانو برفکوبی میکردیم هر چه به دیواره نزدیک تر می شدیم هوا روشن تر می شد به ابتدای شیبی رسیدیم که انتهای طناب ثابت و باتوم در آن فیکس شده بود، اما نه خبری از طناب بود و نه باتوم، با جستجو طنابِ همراه با باتوم را در پنجاه متر آن طرف تر در دیواره ی روبرو و سمت راست مسیر صعودمان یافتیم، طوفان و باد در ۳۶ ساعت گذشته به قدری پر قدرت بود که توانسته بود این تغییرات را ایجاد کند.
به سختی به ابتدای طناب ثابت رسیدیم و پس از حدود ۱۵ متر یومار زدن یومار هایم دیگر بر روی طناب قفل نمی کرد، این واقعا برایم عجیب بود با سختی و تلاش فراوان به کندی کار صعود بر روی طناب ثابت پیش می رفت هر چه دقت می کردم متوجه علت اینکه یومار هایم چرا بر روی طناب به سمت پایین سر میخورند نبودم تا متوجه شدم برف روی طناب کاملا داخل فک یومار را پر کرده و دیگر دندانه های آن خاصیت چنگ زنندگی خود را از دست داده اند هر چند متری مجبور بودم یومارهایم را یک به یک از طناب رها کنم و چندین بار به سنگ بکوبم تا فک و خارهایش از برف پاک شود.
بعد از رسیدن به کارگاه سوم ابزارها و طناب های مرتب کرده از دو روز قبل را از زیر برف خارج کرده و بعد از تمیز کردن آنها را به داخل کوله پشتی ریختم، فضا واقعا جادویی و سحر انگیز بود، ابر و مه هر از گاهی دیواره های اطراف ما را محاصره و سپس رها می کرد تمام فضا به رنگ های سربی یا آبی کم رنگ دیده می شد و ما قوطه ور در این فضا محو تماشای این زیبایی های منحصر به فرد بودیم.
برای جلوگیری از ورود پودر برف به ریه هایمان دستمال گردن (طوق گردن) را روی صورت و بینی کشیدیمهر از گاهی باد از روی گرده آلمانها آبشاری از برف را بر سر ما سرازیر می کرد و با قطع شدن باد صحنه ای بی نظیر در حدود ۲۰۰ متر در بالای سر ما پدیدار میشد، پودر برف معلق در آسمان در نور خورشیدی که هر از گاهی از پشت ابرها بیرون میزد نور افشانی حیرت انگیزی را رقم میزد، محسن آماده صعود طول پنج شد.
تکه اول طول حدودا ۸ متر را به صورت طبیعی و با بهره گیری از تبر یخ صعود کرد و پس از آن به صورت مصنوعی کار خودش را ادامه داد سرما بی امان به دست و پای من که مشغول حمایت بودم ضربه می زد.
مکان کوچکی در این کارگاه وجود داشت تا بتوانم با درجا زدن های ریز دست و پایم را احیا کنم، دائما پا می کوبیدم و حواسم توامان به بالا بود لحظه به لحظه با محسن صعود می کردم، بعد از حدود ۲ ساعت صعود طول پنجم تمام شد و بعد از یومار زدن وضعیتم اندکی بهتر شد.
طول ششم را نیز مجدد محسن شروع کرد و بعد از ساعتی این طول که ساده تر از طول پنجم بود را به اتمام رساند، قسمت آخر این طول شکاف بزرگی در انتهای یک کنج منفی قرار دارد که حتی بزرگ ترین فرندی که همراه داشتیم(سایز ۴) به آنجا نمی خورد منقاری با لبه نه چندان تیز و البته با شیبی رو به پایین در بالای سر محسن قرار داشت با چرخاندن طنابی به دور سرش بعد از چندین مرحله توانست طناب را به دور منقار فیکس کند و رکاب خود را به آن متصل کند.
و بعد از بلند شدن بر روی رکاب حالت صعود طبیعی گرفت ولی خود حمایتش همچنان به طناب گیر کرده بود و در این حالت امکان برگشتن و آزاد کردن خود حمایتش را نداشت بعد از چند لحظه تحت فشار بودن ناگهان از دیواره رها شد و پس از پاندولی حدودا سه متر متوقف شد.
دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
ساعت ۷ بیدار شدیم و متوجه تماس تلفنی از مرکز امداد و نجات شدیم پس از تماس متوجه شدیم هلیکوپتری جهت گشت زنی برای کوهنوردی که سه روز پیش مفقود شده عازم منطقه است، از طریق تلفن ثریا آب و هوای کنونی منطقه و مختصات آن را از ما جویا شدند، پس از اتمام تماس شروع به جمع آوری و وسایل کمپ کرده و در نهایت ساعت ۹:۴۵ یخچال غربی را بعد از پنج روز ترک کردیم. هوا با آرامش زیادی ما را با کوله های حدودا ۲۵ کیلوگرمی بدرقه میکرد.
پس از ۲ ساعت بر فراز شانه کوه بودیم که هلیکوپتر امداد بالای قله علم کوه، جانپناه خرسان و حوالی آن مشغول گشت زنی برای یافتن کوهنورد گمشده بود، امیدوار بودیم که خبر خوشی به گوشمان برسد، پس از قلهی شانه کوه از یال آن به سمت گردنهی میان سه چال فرود آمدیم و با چک کردن وضعیت برف علمچال و یخچال پا تخت علی پیشنهاد فرود پاتخت را داد.
خودش نفر اول از این مسیر پر شیب فرود را شروع کرد، با فرود از پا تخت پناهگاه سرچال بسیار نزدیک تر شد و احتمال اینکه شب به ونداربن برسیم قوت گرفت حدود ساعت ۱۴ که به پناهگاه سرچال رسیدیم باد شدیدی از جنوب به شمال شروع به وزیدن گرفت.
پس از حدودا نیم ساعت استراحت در پناهگاه سرچال برای فرود تا ونداربن آماده شدیم، فاصله بین لیزونک تا کشتی سنگ در دو مکان، یکی آبخوری کنگلک و دیگری پیت سرا احتمال درگیری با بهمن را داشتیم که به علت گرم شدن هوا بسیار جدی تر از زمان رفت ما بود، به هر حال تک به تک و با احتیاط کامل از این قسمت ها عبور کردیم و همگی در سلامت کامل در ساعت ۱۹ بعد از هفت روز تلاش مداوم و بی قفه به اولین نقطه ی ایمن یعنی پناهگاه ونداربن رسیده و اتمام برنامه خود را اعلام کردیم.
منبع :
تعداد بازدید:212